سر راه تو نشستم به تمناي نگاهي
چه شود عاقبتم را ز خدا خير بخواهي
سالِفِ برِّکَ بي خواندهام و درس گرفتم
که مرا دادهاي از روز ازل فيض پناهي
با لباسي که براي غم جد تو بپوشم
با همين رنگ سياهش ز دلم رفته سياهی
آمدم تا که بگويم سر يارم به سلامت
تسليت بر تو بگويم همره ناله و آهي
گر نگاه تو نباشد به خدا هيچ نماند
نه اماني نه قوامي نه ثباتی و سپاهی
عزّت عشق عيان است در اين سال حسينی
چه شود امر فرج را ز خدا خود تو بخواهی
«اللهم عجل لولیک الفرج»
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
گرفته مِه همه ی جاده را ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟ـ مشخص نیست
چطور باید از این راه مِه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست
و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست
چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا؟ مشخص نیست
و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست
درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست...
کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بودنش و آشنا مشخص نیست
صدای روشن او از ورای مه پیداست
نگاه کن به افق راه نامشخص نیست...
اللهم عجل لولیک الفرج
.
ادرس وبلاگ ما دچار تغییراتی شده است از شما خواستاریم در صورت امکان ادرس جدیدی مارا مجددا لینک نمایید
http://www.islam-shiva.loxblog.com/